قاف

قاف

قاف

قاف

با غم هایم به قصه‌ی غصه هایم میخندیم...

لحظه نوشت

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۲۲ ق.ظ

نزدیکای تموم شدن ۲۴ سالگیم و ورودم به بیست و پنج سالگیم 

چهاده تیر ساعت یک و یازده دقیقه

بزرگترین فکر اینروزام سه ماه دیگه است سه ماه دیگه که من شدم بیست و پنج ساله اما اون قراره بره نمیدونم تا کی ولی مطمئنا یه بازه ای رو قراره بره و شاید این بازه تا بیتهایت باشه.من از فکر نبودنش از روزی که قراره بره و از فکر به روزایی که با تمام وجودم حضورشو نیاز دارم ولی قرار نیست باشه قلبم میلرزه نمیتونم و هر بار که بهش فکر میکنم غم کل وجودم و میگیره.

استرس پایان نامه و تکلیفای دانشگاه ولم نمیکنه کارهای نکرده ای که هر بار رو هم تلمبارشون میکنم و هیچ اقدامی براش انجام نمیدم 

خستگی شیفتای زیادی که دارم روحمو بیشتر ازار میده ومن خسته ام.خسته نیستم فقط پر از آشوبم استرس دلهره برا چیزای زیادی که سر راهمه

متاسفانه به سنی رسیدم که میدونم بعد هر سختی آسونی وجود نداره و بعدش سختیه بعدیه.

امروز به بهار گفتم برام دف بخره و قراره بهم دف زدن یاد بده.چنتا استخر باز پیدا کردم که دوباره میتونم برم شنا کنم.

با پریسا تصمیم گرفتیم یه روز در میون غذا درست کنیم.

بیست و چهار سالگی لطفا بهم سخت نگیر عزیز من واقعا هنوز اونقدری بزرگ نشدم که بتونم اینهمه استرس رو تحمل کنم.من میدونم که خیلی خوشبختم خیلی اتفاق خوب و چیزهای خوب تو زندگیم دارم مثل شغل مثل خانواده سالم مثل خودم که توانایی کار کردن دارم مثل همین ارشدی که دارم میخونم و خیلی چیزای دیگه  ولی ایکاش هنه چی اینقدر سخت نباشه.

  • ۰۰/۰۴/۱۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.